قلب چوپون فکر نی بود ...

ساخت وبلاگ
به خاطر ازدواج دو تا از بچه های اداره با هم بحث ازدواج این روزها بین مجردهای اداره ی ما یکمی پررنگ و داغ شده ...  طی صحبتهایی که راجع به دغدغه هامون داشتیم دوستم داشت می گفت که این روزا توی ازدواج بحث بچه دیگه برای خیلی ها چندان جایگاهی نداره ... بر خلاف من که قویا معتقدم یکی از اهداف مهم ازدواج - اقلا برای من - همون بچه ست که شاید اگر این موضوع نباشه ازدواج جایگاه چندان جدی و مهمی توی زندگی من نداشته و نداره ... به شوخی به دوستم گفتم خوشایندترین بخش این قصه برای من اینه که بالاخره می تونم با کودک درونم از نزدیک و در جهان بیرونی ملاقات کنم !!! ( گمونم عاشقش بشم البته عشقی که خالی از حرص خوردن هم نیست احتمالا! )  ولی فارغ از همه ی حرف و حدیث ها و شوخی و جدی ها من معتقدم یکی از بزرگترین موهبتهای جهان برای یک زن، توان زایش و جان بخشیدن به موجودی با اعتبار انسانه! و البته معتقد نیستم که یک زن فقط با زایش یه بچه، شایسته ی دریافت لقب مادر میشه ... چه بسا زنهایی که بچه ای رو به دنیا میارن و بویی از مادری نبردند و چه بسا زنهایی که بچه هایی رو مادرانه زیر پر و بال می گیرند که مادر بیولوژیک اونا نیستند ...  خلاصه که خوبه که توی سال 96 خبرهای خوب از گوشه و کنار شنیده میشه ... امیدوارم تا باشه خبرهای شادی و عروسی و تولد و ... باشه  ___________________________________________ دیدم یه شب تو برکه قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 141 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

گفت: ای کاش می دونستم، ای کاش اون روزا پیشت بودم ...  - برای چی ؟  * که تنها نباشی ...  - من به خیلیا چیزی نگفتم ... برای کسانی که دور از گود بودند ممکن بود خیلی دردناک باشه ... دوست نداشتم به خاطر من کسی درد بکشه ...  * اما من دوست داشتم پیشت باشم ...  با خودم فکر می کنم اون روزها دقیقا تمام کسانی که باید می بودند و توان حضور رو داشتند، بودند و حضور داشتند ... و تمام کسانی که باید از داستان باخبر می شدند، شدند ... و خدا دقیقا همه چیز رو طوری چید که به سمت خیر و روشنی بره ...  اون روزها همه چیز از یه جنس دیگه بود ... حتی سختی ها هم زیبا و خواستنی بودند ...  من بابت تمام چیزهایی که پیش اومد و گذشت، عمیقا سپاسگزارم ...  ___________________________________________ گفتم: میخوام برم یه جایی باهام میای؟ * کجا؟ - قبرستون قدیمی ...  * حالا چرا اونجا؟ اینهمه جا!!!  - نمیدونم ... دلم اونجا رو میخواد دلیلشم نمیدونم ...  تنها رفتم ... و چه خوب که تنها رفتم تا اومدن دوستم یه ساعتی فرصت داشتم بین قبرهای قدیمی و اون فضای خوشایند تا دم غروب قدم بزنم و در سکوت، در سکون و در فضایی که فقط تماشا بود - بی هیچ فکری - به اجزاء محیط خیره بشم ...  و حتی اون سمور بامزه ای که تا منو دید ایستاد و بهم خیره شد و زبونش رو دور لبش چرخوند ( لابد به نظرش یه غذای بالقوه ی خوشمزه اومدم ) هم بیش از اینکه باعث بشه به قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 180 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

پاییز در چشم به هم زدنی به نیمه رسید ...  زودتر از چیزی که انتظارش رو داشتم ... زودتر از چیزی که فکرشو می کردم این پاییز هم رو به پایانه ...  هوا نیمه سرد و بی بارونه ... آسمون نه بغضی داره و نه اشکی ...  همه چیز به طرز عجیبی ساده و معمولیه ...  مدتیه آلرژی دوباره به جون من افتاده و تنفسم رو خش دار کرده اما خوب فعلا که کج دار و مریز دارم باهاش طی می کنم ... بدترین بخش قصه اون تبهای آلرژیکه که وقتی شروع میشه توان انجام کارای تمرکزی رو ازم می گیره ...  اما خوب بازم الهی شکر ...  _________________________________________________ چند روز اخیر پشت سر هم ماموریت بودم ...  ماموریت های خوب به جاهای دور و نزدیک ...  بهترینشون ماموریتی بود که به سمت روستای سنگر نورآباد داشتم ... از این لحاظ که توی مسیر برگشت از مسیر جاده ی بوان برگشتیم و دیدن اونهمه سبزی و زیبایی و بساط انارفروش های بین راه و آبشارکهای تک و توک و حتی اون چادرهای ایلیاتی که برای استراحت به پا شده بودند، واقعا روحمو نوازش داد ...  تنها قسمت ناراحت کننده ی ماجرا دیدن جسد تازه ی یه سمور قهوه ای بود که ظاهرا ماشین بهش زده بود و خودش رو کشون کشون به حاشیه ی جاده کشونده بود و همونجا هم مرده بود ... معصومیتش و مرگ بی رد و نشونش - که روی چهره ش بیشتر شبیه یه خواب ساده سایه انداخته بود - ناراحت کننده بود ...  اما خوب، مرگ بهرحال قصه ی قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 191 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

   بارون اومد ...  بالاخره ... بعد اینهمه وقت اولین بارون پاییزی ما دیشب شروع شد و خوشبختانه هنوز هم ادامه داره ...  خیلی وقت بود دیگه منظره ی ابری رو از قاب پنجره ها نمی دیدم ... الان خوشحالم ... روزهای بارونی انرژی من صدچندان میشه ... انگار که تمام دنیا از همه ی انرژی های منفی پاک میشه و فقط طراوت و تازگی رو میشه از فضای اطراف استشمام کرد.  الهی شکر ...  البته امیدوارم این بارون توی مناطق زلزله خیز هم متبرکانه بباره ... و رد دردی از خودش به جا نذاره ...  _______________________________________________________ هر چیزی در جایگاه درست خودش میتونه کمال خودش رو تجربه کنه و در موقعیت ها و جایگاههای نادرست، بخشی یا همه ی اون چیز حیف و میل میشه.  دوستی هم از این قاعده مستثنی نیست.  البته که نمیشه یک نسخه ی یکسان برای همه در تمام موقعیت ها پیچید و البته که هر موقعیتی روش خاص خودش رو می طلبه، اما بهرحال یه نکته رو نباید از نظر دور کنیم، بعضی ها ظرف بعضی چیزها نیستند. همیشه باید حد همه چیز رو رعایت کرد. نباید توی دوستی ها و حتی عشق، فوران احساسی کنیم. نباید مداوم باشیم ... باید بودنمون معنادار باشه ... باید حضورمون لازم باشه.  مثل همین بارون ...  که بعد از اینهمه انتظار وقتی می باره برای اکثریت عزیز و خواستنیه ...  حضور باید با ضرورت همراه باشه ... یعنی جایی باش که بودنت، ضرورت داره ...  __ قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

ساده تر از اونیه که فکرشو می کنی ...  کوتاهتر از انتظار  و فراتر از تصورات ما ... یا حتی گاهی رو در روی اونا ...  هرچقدر میخوای با دانسته های خودت یا دیگران تعریفش کنی، کمتر به نتیجه می رسی ... شاید فقط تنها راه برای شناختش توی خودش خلاصه شده باشه: زندگی ...  _______________________________________________ تعصب، نقطه ی مقابل تفکره ... نمیشه این دو رو با هم جمع کرد ...  هر وقت یکی از اینها باشه دیگری لاجرم نمیتونه بمونه ... باید بار و بندیلش رو جمع کنه و - حتی اگر به طور موقت - از صحنه خارج بشه ...  و چه خوب که اونی که میره، تعصب باشه ... چون تعصب در هر چیزی - حتی ارزش مداری و اخلاق گرایی - خوب نیست ...  همیشه جایی برای رشد وجود داره و این بین انعطاف پذیری عرصه رو برای رشد، وسیع تر می کنه ...  _______________________________________________ چند روزه که دارم به حرفهای روزمره ی خودم و دیگران دقت می کنم ...  و عمیقا به این نتیجه رسیدم که بخش عظیمی از این حرفها بی مورد و بی ضرورتند ...  نمیخوام خیلی مته به خ.شخاش بذارم، اما حتی اگر این حرفها به هدف برقراری ارتباط هم باشند، خیلی هاشون بی ضرورت و بی فایده هستند و در نهایت به نشتی انرژی منجر میشن.  چند وقتیه که به این فکر می کنم خیلی از ابزارهایی که ما در اختیار داریم اگر فقط در مواقع ضرورت و لزوم استفاده بشن، خیلی از دغدغه های ما به شکل ق قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

مدتهاست که به یه خلوت وسیع احتیاج دارم و شاید الان بیشتر از هر وقت دیگه ای ...  گمون می کنم اگه این خلوت به زودی محقق نشه باید آماده ی پرداخت هزینه های روحی سنگین باشم ....  الان توی محیط کار، توی خونه، در روابط جمعی و .... در هم آمیختگی ها اونقدر زیاد شده که نمی تونم بیش از این تحملش کنم ... و یک سر این در هم آمیختگی ها به شدت با محبت در هم تنیده ست ... و این بدترین نوع اختلاطه .... چیزی که نمیشه به راحتی از کمندش رها شد و هر عکس العملی که نشونه ای از رنجش رو با خودش همراه داشته باشه - از جانب من در مقابل این ارتباطات - به طرز فجیعی می تونه موجب بازخوردهای دسته جمعی آزرده خاطرانه بشه که همه چیز رو بغرنج کنه ...  خلوت میخوام و فرصتی که بتونم بدون حل شدن به ارتباطاتم در هر وضعیت و جنبه ای، سر و سامون بدم.  از طرفی از کارها و برنامه های پیش روم هم به شدت عقبم نه به این دلیل که وقت ندارم بلکه بیشتر به این دلیل که ذهنم اونقدر آشفته احواله که نمیتونم متمرکز بشم و زمانم رو مدیریت کنم ... شاید یکی از دلایلی که تحمل ارتباطات همه جانبه رو هم ندارم همینه ...  احساس تهدید شدن دارم و درست به همین دلیله که به طرز مسخره ای بهانه گیر و عیبجو شدم و دلم میخواد توی هر چیزی جنبه های منفی ش رو ببینم.  مدتیه در برابر تهدیدهای موقعیتی، پر از فکرای منفی شدم ... این حال رو دوست ندارم ...  توی لوپ معیوب اف قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

مثل ماهی که توی آبه و بی خبر از اون، ما هم در آغوش مرگ متولد می شیم ... مرگی که هر لحظه با ماست و اونقدر نزدیک که ما اصلا نمی بینیمش ...  این چند وقت با تمام وجودم لمس کردم که ما آدمها چقدر تنهاییم و این پیوندها - حتی پیوندهای خونی و نزدیک - چقدر گسستنی و بی اعتبارند و وقتی پای درد و رنج وسط کشیده میشه، چقدر در تسکین دیگری و رد شدن او از این برهه ناتوانیم ...  سهم رنج هر انسانی با تمام زیر و بمش مال خودشه،شخص خودش ... درست مثل سهم اون از هوا و نفس و آب و خاک ...  و این هم دردناکه و هم خوب ... دردناک، از این بابت که برای کسانی که دوستشون داری همیشه اونطور که باید نمی تونی تقلا کنی و یا موثر باشی ... و این خودش باعث درد و رنج مضاعفه ... خوب، از این بابت که اگه از همون ابتدا این موضوع رو با تمام وجود بپذیریم شاید چیزی به اسم رنج، ماهیت دردناک خودش رو اونطور که الان هست، از دست بده ...  _____________________________________________ اغلب روابط بر شنیدارهای سطحی و در نتیجه سوءتفاهمهای ریز و درشت مبتنی هستند. سوءتفاهمهایی که لزوما به برخوردهای منفی هم منجر نمیشن اما بهرحال زیرساخت شناخت های اشتباه موقعیتی و بین فردی هستند ...  شاید زبان و واژه ها و همینطور عادت به درست نشنیدن و در نتیجه درست درک نکردن بزرگترین نقش رو توی این زمینه ایفا می کنند و البته حتما گزینه های دیگری هم در این بین دخ قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

همه چیز به طرز غریبی شبیه یک کمدی به نظر می رسه ...  احساساتی که در یک جایگاه خیلی آتشین و تند و تیز هستند در یه جایگاه دیگه نه تنها اونقدر پر هیجان نیستند بلکه گاهی حتی اصلا موجودیت ندارند ...  چیزی به اسم قضاوت، واقعا جایگاهی نداره وقتی از عمق جان درک می کنیم که همه چیز به طرز غریبی به شرایط و هزاران هزار فاکتور خطی و غیرخطی وابسته ست ...  _______________________________________________ - تو خیلی مهربونی ...  این جمله رو مدتیه که زیاد شنیدم ...  اما من واقعا مهربون نیستم ... فقط کاری رو که فکر می کنم درسته انجام میدم ... شاید همین از منظری مهربونی به نظر برسه اما در مناظر دیگری هم ممکنه خودخواهی جلوه کنه ... این به شدت بستگی به دیدگاه طرف مقابل داره و اینکه عملکرد من چقدر با منافع شخصی اون در تضاد یا هماهنگی هست ...  اغلب ما آدما یا موقعیتها رو اونطوری که می بینیم و درک می کنیم، قضاوت می کنیم نه اونطوری که واقعا هستند. اغلب ما ارتباطات و حوادث پیش رومون رو بر اساس منافعی که برای ما دارند یا احیانا مضراتشون - باز هم برای شخص خودمون - ارزیابی می کنیم و درباره شون حرف می زنیم. _______________________________________________ امروز توی کوه قدری سکوت و خلوت خوشایند رو در خلال تنهایی کوتاه اما دلچسبی که سر راهم قرار گرفت، مزه مزه کردم ...  هوا خوب بود - سرد و ملس ... در کنار جمع دوستانه قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

شاید گوشه ای از فلسفه ی زندگی بعضی از آدمها که به چشم من و تو خوار و ضعیف و ناتوان و بی آرزو و بی هدف و یا حتی بی مصرف میان این باشه که بوته ی آزمایش من و تو باشند ... تا خودمون در درون خودمون و خلوت بی تماشاچی مون محک بخوریم و بفهمیم واقعا چقدر از اون ادعاها و حرفهایی که در شرایط طبیعی ازشون دم می زنیم، حقیقت وجود ماست و چقدرشون یه مشت ژست و ادعا ...  ارتباطات غیر دلخواه، شرایط سخت و تمام چیزهایی که در ظاهر زشت برای ما اتفاق می افتند نقش همون غربالی رو دارن که زشتی های ما رو نگه می داره جلوی چشممون تا خوب ببینیمشون ... و تصمیم با ماست که باهاشون چکار کنیم ...  _______________________________________________ قضاوت احمقانه ترین شکل توهینه ... توهینه چون ما به تمام اجزائی که باعث میشن رویدادی رخ بده، اشراف نداریم. احمقانه ست چون لاجرم ما رو به سمتی می بره که همون شرایط رو در نهایت در جا و مکانی دیگه تجربه کنیم ...  _______________________________________________ آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق اینسان فراوان نبودند وقتی که بچه بودم مردم نبودند آن روزها  وقتی که من بچه بودم غم بود  اما ...  کم بود ...  نوشته شده توسط نسیم  | لینک ثابت | قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30

صبح شنبه باشه، هوا خوب و ملس و بارونی باشه با ابرای سیاه و خاکستری و اکسیژن فراوون ...  هرچقدر هم حالت بد باشه، باز یه لبخند ناخودآگاه میاد و گوشه ی لبت جا خوش می کنه ...  ممنونم بابت بارون، این صبح زیبا و یه روز دیگه که به سلامتی آغاز شده ...  _______________________________________________ توی این یکی دو ماه اخیر با دیدن ماجراهایی که داره اتفاق می افته دارم کم کم به این نتیجه می رسم که مردن تو لزوما بر اساس خوبی یا بدی تو رقم نمی خوره. یعنی اگر آدم خوبی باشی حتما باعث نمیشه که مرگ راحتی داشته باشی یا بالعکس ...  من دارم آدمایی رو می بینم که علیرغم معدل خوبی که در عملکردشون دارند، اما سرنوشتشون داره بدجوری نامهربونی می کنه باهاشون ...  شاید هم این ظاهر ماجرا باشه ... پوسته ی دردناکی که من شاهدشم ... اما بهرحال این درد وجود داره ... هم برای اونا هم برای اطرافیان ...  زندگی بیشتر از چیزی که فکرشو می کنیم غیرمنتظره و برنامه ریزی ناپذیره ...  و این مفهوم از شش سال پیش برای من خیلی پررنگ شده ... و در ذات خودش اگرچه در بعضی زوایا چون باعث میشه کمتر به چیزهای اطراف دلبسته بشیم، رهایی بخشه  اما در نوع خودش دردناک هم هست چون همیشه در حالت تعلیقی ... و هیچ چیز نمی تونه تو رو اونقدر به خودش مشغول کنه که بر اساسش زندگی ت رو بچینی ...   _______________________________________________ شادی بطلب قلب چوپون فکر نی بود ......
ما را در سایت قلب چوپون فکر نی بود ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : laleh875 بازدید : 146 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:30